قرآن بليغترين كلام است; به همين روى قواعد بلاغى بر اساس آن بنا شده است و كتبى مستقل ويژه بلاغت آن تاليف گرديده است كه اعجاز القرآن فخر رازى و بديعالقرآن ابنابىالاصبح از آن جمله است .
در اين مقاله چشمههايى از بلاغت قرآن در خصوص التفات، قلب، تقديم و تاخير، و زيادت و حذف در آيات معرفى شد است .
علماى ادبيات عربى زمانى به بررسى ابواب مختلف بلاغت پرداختند كه از تدوين كتابهايى كه اصل زبان عربى را تشكيل مىدهد - يعنى لغت و صرف و نحو - فارغالبال شده بودند . اولين كتاب را در علم معانى و بيان عبدالقاهر جرجانى نوشته و آن را «دلائل الاعجاز واسرار البلاغة» نام نهاده است و در علم بديع اولين كتاب را ابنمعتز نوشته و آن را "البديع" نام داده است . اما آنچه مسلم است اينكه هر خطيب و اديب و كاتب و شاعرى براى رسيدن به كنه اين سه شاخه ادبى بايد منابعى بسيار غنى در دسترس داشته باشد كه در اين مورد هيچ منبعى را غنىتر و محكمتر از قرآن نخواهيم يافت و هر كس پاى در عرصه بلاغت مىگذارد، بايد از اين باب وارد شود و كلام خدا را از جنبههاى بلاغى مورد بررسى قرار دهد; لذا علماى فنبلاغت از قرآن استفاده وافر برده و قواعد بلاغى خود را بيشتر بر اساس آنچه كه در قرآن آمده بنا نهادهاند .
درباره اعجاز بلاغى قرآن كتابهاى زيادى نوشته شده كه از آنجمله مىتوان به كتاب "اعجاز القرآن" امام فخر رازى كه در واقع تلفيقى از دو كتاب عبدالقاهر است و نيز به كتاب "بديع القرآن" ابن ابى الاصبع كه در نوع خود بىنظير است اشاره كرد . تمام كتابهايى كه متقدمانى همچون ابوهلال عسكرى و رمانى و واسطى نيز درباره علم بلاغت نوشتهاند، به همين گونهاند .
در قرآن اصنافى از بلاغت وجود دارد كه متقدمان به آنها توجه نداشته و از نظر آنان مخفى مانده است; مثلا يكى از مواردى كه متاخرانى همچون عزالدين موصلى و ابن حجهحموى و ديگران در زيبايى و جمال و حسن و كمال آن اتفاقنظر دارند، اين است كه نويسنده و يا شاعرى صنعتى را در گفته خود بياورد و سپس با توريه به اسم آن صنعت نيز اشاره كند . اين مورد را در قرآن به گونهاى بسيار زيبا مىيابيم; آنجا كه به موسى مىفرمايد: «فاسر باهلك بقطع من الليل و لا يلتفت منكم احد» (1) [هود 81] كه در اين آيه صنعت التفات بكار رفته است; زيرا به جاى آنكه "منهم" گفته شود، از ضمير غائب به ضمير مخاطب التفات شده است [1].
صنعت ديگر قلب است كه عبارت است از آوردن كلامى كه وقتى از آخر به اول خوانده شود، همان باشد كه از اول به آخر بوده است . در قرآن اين صنعتبگونهاى بسيار زيبا آمده است; آنجا كه مىفرمايد: «و ربك فكبر» (2) [مدثر 3] و يا «كل فى فلك» (3) [يس40] كه ادبا و كتاب و شعرا بسيار از اين فن استفاده كردهاند .
گاه ممكن است در كلام وحى دو عبارت كه ظاهرا بر يك نهج و سياق آمده، با يك جابجايى در ضمير، از نظر معنا و تفسير با يكديگر تفاوتى فاحش داشته باشند; مثلا آيه شريفه «ولاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم و اياهم» (4) [انعام 151] در مقام مقايسه با آيه شريفه «و لاتقتلوا اولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و اياكم» (5) [اسراء 31] نهايت لطافت را دست ميدهد . اين جابجايى در ضمائر ضمن اينكه تنوع خاصى به آيات بخشيده، نكته بلاغى بسيار ظريفى را نيز در خود جاى داده است . آنجا كه "من" علت فعل را بيان كرده است، گويا روى خطاب آيه با فقرا و افراد تنگدست است و بديهى است كه براى افراد بىبضاعتحيات خود مهمتر از حيات اولادشان است . چون خود غذا و پوشاك نداشتهاند، به كشتن اولاد خود روى آوردهاند تا شايد با اين كار از فقر خود بكاهند; از اين رو ابتدا ضمير حاضر و سپس ضمير غائب آورده شده است . اما آنجا كه علت فعل با مفعول لاجله بيان شده، گويا روى خطاب آيه با اغنيا بوده است و بديهى است كه آنها از مخارج خود در تنگنا نبودهاند; بلكه از ترس فقر احتمالى كه در آينده گريبانگيرشان شود، ترس داشتند و از آنجا كه براى ثروتمند غذا و پوشاك خود فراهماست، تنها روزى اولاد، آنان را بيمناك مىسازد . گويا روزى اولادشان از روزى خودشان مهمتر به نظر آمده است; لذا خداوند ابتدا ضمير غائب و سپس ضمير حاضر آورده است و الله اعلم .
با اندكى تامل در آيه شريفه «وجاء رجل من اقصى المدينة يسعى (6) » [قصص 20] و نيز آيه مباركه «وجاء من اقصى المدينة رجل يسعى (7) » [يس 20] به نكته بلاغى آن پى مىبريم و آن نكته اين است كه در آيه اول كلام بر سياق و نهج اصلى خود بكار رفته يعنى فاعل در جاى اصلى خود بلافاصله بعد از فعل و قبل از قيد (جار و مجرور) آمده است; اما در آيه دوم نظر به اينكه به بدى رفتار اصحاب القريه - كه گويا انطاكيه باشد - با آن سه پيامبر بزرگوار اشاره شده، قيد (جار و مجرور) بر فاعل مقدم گرديده است; زيرا اين عبارت در ادامه قصه تكذيب كردن اهالى قريه آورده شده است .
[بقره 2] در مقام مقايسه با آيه مباركه «لافيهاغول» (9) [صافات 47] اين سؤال را به ذهن مىآورد كه چرا در آيه اول خبر بعد از اسم آمده و كلام بر روال اصلى خود جارى شده، اما در آيه دوم خبر بر اسم مقدم شده است؟ نظر علماى بلاغت اين است كه تقدم مسند بر مسنداليه بيانگر تخصيص است; پس آنجا كه خبر بر اسم مقدم آورده شده، مفيد اين معنا است كه عدم غول مخصوص شراب بهشتى است; نه شرابهاى دنيوى; اما در آيه ديگر كه مسند در جاى خود آمده، اراده تخصيص نشده است; يعنى عدم ريب مخصوص قرآن نيست وگرنه وجود ريب در ديگر كتب آسمانى ثابت مىشود و اين خلاف واقع است [3].
گاه ممكن است دو آيه كه از نظر ظاهر بر يك سياق و نهج آمدهاند، با يك واو با يكديگر تفاوتى عظيم يافتهاند; مثلا آنجا كه قرآن مىفرمايد: «و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاؤها فتحت ابوابها» (10) [زمر 71] و نيز مىفرمايد: «و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا حتى اذا جاؤها و فتحت ابوابها» (11) [زمر 73] شايد علت وجود واو در آيه دوم كه درباره اهل تقوى مىباشد و عدم واو در آيه قبل كه در باره اهل كفر است، اين باشد كه ابواب و درهاى جهنم باز نمىشود، جز آنگاه كه اهل آتش بدان وارد شوند; اما درهاى بهشت از قبل باز شده و براى ورود اهل تقوى آماده است; به اين دليل كه در جاى ديگر فرمود: «جنات عدن مفتحة لهم الابواب» (12) [ص 50].
1) ر . ك: علوىكاشانى، الالفية البلاغيه .
2) ر . ك: مقامات حريرى .
3) ر . ك: علوى كاشانى، پيشين .
1) پس، پاسى از شب گذشته خانوادهات را ببر و هيچكس از شما نبايد واپس بنگرد .
2) و پروردگارت را بزرگ دار .
3) هر يك در مدارى است .
4) و فرزندان خود را از تنگدستى مكشيد . ما شما و آنان را روزى مىدهيم .
5) و فرزندان خود را از بيم تنگدستى مكشيد . ما آنان و شما را روزى مىدهيم .
6) و مردى از دورترين جاى شهر، دوان دوان آمد .
7) و از دورترين جاى شهر مردى دواندوان آمد .
8) شكى در آن نيست .
9) در آن تباهى عقل نيست .
0) و كسانى كه كافر شدهاند، گروهگروه به سوى دوزخ رانده شوند . تا چون بدان رسند، درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد .
11) و كسانى كه از پروردگارشان پروا داشتهاند، گروهگروه به سوى بهشت رانده شوند چون بدان رسند و درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد .
12) باغهاى هميشگى در حالى كه درهاى [آنها] برايشان گشوده است .